فراز و نشیب های زندگی من

این وبلاگ برای بیان احساسات و نوای قلبم ساخته شد.

فراز و نشیب های زندگی من

این وبلاگ برای بیان احساسات و نوای قلبم ساخته شد.

آخرین مطالب

تو را من چشم در راهم 

که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم

شباهنگام, در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یادآوری یا نه , من از یادت نمی کاهم

تو را من چشم در راهم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۶
فاطمه آقاسیان

تصمیم یه سفر گرفتم. اول با خودم فکر کردم بریم یزد مجردی, من و خواهرم و نازی و سیما, با دوستم تو یزد صحبت کردم و یه جورایی همه چی اوکی شد ;به مادرم گفتم اونم گفت این فکرو از ذهنت بیار بیرون پدرت اجازه نمیده. حالا منم رو برگردوندمو گفتم الان که دیگه بزرگ شدم خودم تصمیم می گیرم. اونم می خندید انگار که مطمئنه نمیشه. بعدش گفتم پس همه با هم بریم تو هم بیا. گفت چه کاریه باباتم میاد دیگه, در هر صورت من نقشه رو کشیدم که اشتراکا پول بزاریم وسط و بریم سفر. ما دخترای خونه هیچ وقت برای چیزی اصرار نکردیم ولی هر وقتم کردیم نتیجه گرفتیم ایندفعه میخوام اصرار کنم و برای اسفند ماه یه سفر به شیراز یا یزد رو تدارک می چینم. پدرم اهل سفر نیس و این خوب نیس.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۷:۳۶
فاطمه آقاسیان


این روزا شاید مهم ترین درگیری ذهنیم ازدواجه. هم سن و سالام ازدواج کردن و خب من و بدتر از اون خانوادم نگرانن. من ملاک زیادی برا ازدواج نداشتم نمیدونم چرا نمیشه. بعضی وقتا زندگی هر کسی که می شناسمو زیر و رو می کنم, بدیش اینه راه به جایی هم نمی برم. من یکیو میخوام که فقط همراهم باشه. ای کاش ازدواجم کنکور بود اون وقت نهایت تلاشمو می کردم یا خریدنی بود می رفتم و انقدر می گشتم تا با مقدار پولی که دارم بهترینو انتخاب کنم. تصمیم دارم بیشتر کتاب بخونم اینجوری بگذره افسردگی می گیرم. ازدواج فقط بخت و اقباله, بعضی وقتا فکر می کنم اگه دنبالش می گشتم پیدا می کردم بعد پیش خودم میگم فلانی یا اون دختره یا اون یکی دختره مگه نگشت پس چرا پیدا نکرد. میگن تو محیط باید باشی هستما پس چرا پیدا نمیشه حالا همه خواستگارام یه کله میان تو ذهنم, عه به اون چرا نه گفتم اون یکیو چرا توجه نکردم بهش. 


پی نوشت:خب هر کسی ممکنه ازین فکرای عجق وجق تو ذهنش باشه فقط که من نیستم. تازه خیلی چیزا رو هم نمیگم. میگم یهو دیدی جوگیری ادرس وبتو به یکی دادی ابروت میره دختر.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۷:۳۴
فاطمه آقاسیان


مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی

دمت گرم و سرت خوش باد


سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم، دشنام پس آفرینش، نغمه ی ناجور


نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است


من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا ! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است


حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلتهای بلور آجین

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است


مهدی اخوان ثالث



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۸:۵۴
فاطمه آقاسیان

احساس طلوع از درون, وه حال خوش شود در بود نبودن ها, پیشاهنگی سخن در غمگسار از دست رفتن, صدای شنیدن خنده از ته دل, لبریزی از کلام و سکوت تلخ و شیرین رهایی, من می روم و عطر دل انگیزت را به باد می سپارم تا رهرویی شاید از دور بیندت و ببویدت و تو باز روی به نهایت ناکجاآباد, شبی سرد در ماورای احساس خفگی, شبی دلنواز در سایه سار فراموشی, من امروز اینجا از تو خواهم گفت . این منم زنی تنها در فصلی سرد به امید رهایی از تو و تو در حسرت لحظه ی دگربار برای بودن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۸:۵۲
فاطمه آقاسیان

تهش می رسی به اینکه احساساتو کنار بزاری و عاقلانه فکر کنی, همین لحظه بعد کلی فکرای قشنگ می رسی به اینکه خیالاتو بزار کنار و عاقل شو, در لحظه زندگی کن. امان از این همه غم و تنهایی, امان...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۳
فاطمه آقاسیان


بحران طوفان و ترس, شب تولد, یه اتفاق شاید نه چندان خوب اما دلچسب

اول هفته رفتم اداره و دیدم مثه اینکه این سری خوابش نبرده بلکه ابش برده, کلی حرفه ها اداره جات ایرانو اب ببره , چون اصولا خوابشون میبره, رفتم و دیدم کف اتاق ما رو هم با شکستن شیشه پنجره اب گرفته و تقریبا تا اخر ساعت اداری مشغول این بودیم جمع و جورش کنیم, یکی هم اومد ناغافل زد همه زحمتمونو هدر داد با کفش گلی از وسط اتاق تمیز اومد پیشم, من حرص میخوردم و اون اقا میخندید.

شب تولدم قشنگ بود همین ;)

زندگی در حال گذاره و این احساس لعنتی, ای کاش می شد کند این دل و انداختش جایی که دستت بهش نرسه. یه گوشه دنج برا خودم پیدا کردم و فکر کردم و فکر, هر چی عاشقی بلد بودم تو خیالاتم کردم و امروز صبح بیدار که شدم دیگه از اون حس شدید خبری نبود, انگار باهاش کنار اومدم و خوب شدم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۴
فاطمه آقاسیان

آدمها میان تو زندگیت و یه زخمی بر جا میزارن و میرن, حس خوشایند دلخوشی و سرمستی رو تبدیل می کنن به تلخیه زهر, این آدمها گهگداری بهت سرمیزنن و داغ دل تازه می کنن. چند شبی خواب از چشمات می گیرن و البته در آخر این تو هستی که میمونی و خاطرات و خیالاتت, بیان احساس به وضوح از سخت ترین کاراس و تو حرفی نمیزنی و فقط با خودت میگی و میگی, اینم گذراس مثل خیلی دیگه از رفت و آمدای این آدما, فقط باید صبر کرد و چند روز زمان داد. 

چه حیف که باید پا رو دلت بزاری و بسپری به زمان, ای کاش اینجوری نبود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۶
فاطمه آقاسیان

همیشه میخای یکی باشه که فکرتو درگیرش کنی, حتی اگه مطمئن باشی عین توهمه. این خیالات که دست از سر آدم بر نمیدارن. چجوری من دست از سرشون بردارم. فکر کنم این خیالات تا آخرین لحظه زندگیمم دنبالم باشن. من اینجورم یا مثل من زیادن؟؟؟زیاد, خیلی زیاد غمگینم و در عین حال امیدوار,امیدوار به روزای خوب خیلی خیلی خووب.

مطمئنم اون چیزی که خدا رقم میزنه بهترینه. بوس برای خدا.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۰
فاطمه آقاسیان

هیتلر, موسیلینی, استالین, ناپلئون همه احمق بودند. آخر کدام مرد عاقلی به جای بافتن موهای معشوقه اش وقتش را صرف جنگ می کند.


نیست مرا جز تو دوا

                         ای تو دوای دل من

                                                مولانا


مجنون را دیدند روی خاک می نوشت: لیلی لیلی لیلی 

پرسیدند دیوانه چه می کنی؟ 

گفت:

چون میسر نیست من را کام او

عشق بازی می کنم با نام او

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۵۴
فاطمه آقاسیان