احساس طلوع از درون, وه حال خوش شود در بود نبودن ها, پیشاهنگی سخن در غمگسار از دست رفتن, صدای شنیدن خنده از ته دل, لبریزی از کلام و سکوت تلخ و شیرین رهایی, من می روم و عطر دل انگیزت را به باد می سپارم تا رهرویی شاید از دور بیندت و ببویدت و تو باز روی به نهایت ناکجاآباد, شبی سرد در ماورای احساس خفگی, شبی دلنواز در سایه سار فراموشی, من امروز اینجا از تو خواهم گفت . این منم زنی تنها در فصلی سرد به امید رهایی از تو و تو در حسرت لحظه ی دگربار برای بودن.