این چند روز اخیر
سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۵۴ ب.ظ
بحران طوفان و ترس, شب تولد, یه اتفاق شاید نه چندان خوب اما دلچسب
اول هفته رفتم اداره و دیدم مثه اینکه این سری خوابش نبرده بلکه ابش برده, کلی حرفه ها اداره جات ایرانو اب ببره , چون اصولا خوابشون میبره, رفتم و دیدم کف اتاق ما رو هم با شکستن شیشه پنجره اب گرفته و تقریبا تا اخر ساعت اداری مشغول این بودیم جمع و جورش کنیم, یکی هم اومد ناغافل زد همه زحمتمونو هدر داد با کفش گلی از وسط اتاق تمیز اومد پیشم, من حرص میخوردم و اون اقا میخندید.
شب تولدم قشنگ بود همین ;)
زندگی در حال گذاره و این احساس لعنتی, ای کاش می شد کند این دل و انداختش جایی که دستت بهش نرسه. یه گوشه دنج برا خودم پیدا کردم و فکر کردم و فکر, هر چی عاشقی بلد بودم تو خیالاتم کردم و امروز صبح بیدار که شدم دیگه از اون حس شدید خبری نبود, انگار باهاش کنار اومدم و خوب شدم.
۹۵/۰۶/۱۶