وجود هر انسانی مملو از افکار ریز و درشته. باید و نبایدهای زیادی که زندگیش رو براساس اون شکل میده. منتها به مراتب این که چقدر قرار باشه با اونا خودمونو بسنجیم کار یکم سخت میشه. سنجش خودمون جزء سخت ترین کاراس . چون همیشه با ایده ال فاصلس و بنابراین غصه داریم چرا اخه؟زندگی من هم پرشده از این اصول و قاعده هایی که شاید درست هم نباشن. چیزایی که فکر می کنم درسته ایا واقعن درسته یا فقط تصور من از درست بودن متفاوت از بقیس. این که بعدها به گذشتم نگاه کنم و ببینم چقدر اشتباه کردم برام سخته و همیشه شکدار موندم. واقعا اصولی که واسه خودم تعریف کردمو و خودمو از تفریحات زیادی ممنوع کار درستی بوده یا نه؟؟
پاسخشو کی میتونه بده؟؟
زندگی اون بالاها خیلی خوشه ولی ما که این پایینا زندگی می کنیم حرفای ما تلخه و به مزاق خوش نمیاد ولی چه می شود کرد که نوشتن بخشی از اون تلخی حال رو بهتر می کنه بنابراین نوشته می شه. زنگ نزد خب که چه ؟ حالا بر می گردیم به چند روز قبل، به قبل از دیدن اون زن. بازم یادم میاد که کلی گرفتاری دارم که چال چولشو فقط فقط خودم باید پر کنم.حماقت رو باید گذاشت کنار وبا واقعیات پیش رفت.
خدایی که اون بالاهایی، بالاتر از اونایی که من فکر
می کنم بالا هستن. به اینایی که این زیر نشستن و فقط تو رو دارن نگاهی بنداز. حس می کنم توقع داشتن
از تو هم کار درستی نیس. ادم زیاده و در آن واحد توجه به همشون سخته. اینم قابل
درکه.