فراز و نشیب های زندگی من

این وبلاگ برای بیان احساسات و نوای قلبم ساخته شد.

فراز و نشیب های زندگی من

این وبلاگ برای بیان احساسات و نوای قلبم ساخته شد.

آخرین مطالب

۱) از نوشتن لذت ببرید
نویسنده‌ها همیشه شکایت می‌کنند که روند نوشتن چقدر سخت و زجر‌آور است. راستش را بخواهید دروغ می‌گویند! بخصوص اگر این را از نویسنده‌ای حرفه‌ای بشنوید که نان نوشتنش را می‌خورد. بیشترشان فقط دوست ندارند اعتراف کنند که پولشان را از راهی در‌می‌آورند که واقعا از آن لذت می‌برند.

نوشتن شبیه زندگی در دنیاهای دیگری‌ست. دنیای آدم‌های بی‌شماری که شما نیستید، اما آن‌ها دقیقا «شما» هستند. هربار که صفحه‌ی سفیدی پیش‌روی‌تان می‌گذارید که بنویسید (حتی اگر موفق نشوید) باید سپاسگزار باشید که فرصت آن را دارید که فضای زندگی‌تان را گسترش دهید. نوشتن تفریح است، هیجان انگیز است، آزادی از هر نوع قید است. نگذارید نوشتن را طور دیگری برایتان تعریف کنند.

۲) شخصیت‌هایتان را دوست داشته باشید
برای این‌که یک شخصیت باورپذیر و واقعی باشد، باید حداقل یک نفر در دنیا باشد که آن شخصیت را دوست بدارد و درکش کند، فارغ از آن‌که از کاری که آن شخصیت در داستان می‌کند، خوششان بیاید یا نه. شما پدر و مادر شخصیتی هستید که خلق می‌کند. اگر خودتان دوستشان نداشته باشید، مطمئن باشید هیچ کس دیگر دوستشان نخواهند داشت.

۳) وقتی می‌نویسید، بدهکار کسی نیستید
در زندگی واقعی، اگر متوجه رفتارتان نباشد، احتمالا یا سر از زندان در‌می‌آورید یا تیمارستان. اما در نوشتن، هر رفتاری ممکن است. اگر شخصیتی در داستان‌تان را دوست دارید، می‌توانید ببوسیدش. اگر قالیچه‌ای در داستان‌تان هست که ازش متنفرید، فندک را بردارید و وسط اتاق نشیمن به آتش بکشیدش. گپ داستان که باشد، می‌توانید با فشار چند کلید کی‌بوردتان سیاره زمین را نابود و تمدن‌ها را از بیخ ریشه‌کن کنید و مطمئن باشید روز بعد پیرزن همسایه‌تان صحیح و سالم شما را در محله خواهد دید و با شما خوش و بش خواهد کرد.

۴) همیشه از میانه‌ی داستان آغاز کنید
آغاز داستان مثل لبه‌ی سخت و سوخته‌ی کیک است که هرچند خوردنش را از همان قسمت شروع می‌کنید اما راستش مزه‌ی خود کیک را ندارد.

۵) سعی‌ کنید پایان داستان را خودتان هم ندانید
کنجکاوی چیز نیرومندی‌ست، اما عنانش را به دست داشته باشید. وقتی داستان می‌نویسید، کنترل فضا و شخصیت‌هایتان را به دست داشته باشید اما اجازه دهید که رویدادها و گره‌های داستان خود شما را هم غافلگیر کند.

۶) نوآوری در نوشتن را فراموش نکنید
جمله‌بندی، علائم سجاوندی، پاراگراف‌ها همه قراردادهایی در خدمت نوشتن شما هستند. فقط به این دلیل که یک جمله همیشه با یک ساختار خاص نوشته شده به این معنا نیست که شما نمی‌توانید آن را متفاوت بنویسید. حتی اگر قاعده خاصی در تمام کتابهایی که خوانده‌اید رعایت شده، به این معنا نیست که شما هم مجبورید در داستان‌تان آن را رعایت کنید.

۷) نگارش خودتان را داشته باشید
اگر سعی کنید شبیه نابوکوف بنویسید، مطمئن باشید حداقل یک نفر وجود دارد که نامش نابوکوف است و بهتر از شما می‌نویسید. اما وقتی طوری می‌نویسید که نگارش طبیعی خودتان است، آن وقت هیچ کس نمی‌تواند مثل شما بنویسد.

۸) وقتی می‌نویسید، سعی کنید تنها باشید
هرچند نوشتن در یک کافی‌شاپ به نظر رومانتیک می‌رسد، اما وقتی در جایی می‌نویسید که دیگران حضور دارند، بخواهید یا نه، مجبورید ملاحظه آن‌ها را بکنید. وقتی تنها هستید، می‌توانید با خودتان حرف بزنید یا انگشت‌ در دماغ‌تان کنید و کک‌تان هم نگزد. اصلا نوشتن می‌تواند نوعی انگشت در دماغ کردن باشد و وقتی مردم در اطراف‌تان هستند، این کار چندان طبیعی به نظر نخواهد رسید.

۹) بگذارید کسانی که داستان‌های شما را دوست دارند، تشویق‌تان کنند
و به دیگران اعتنایی نکنید. اگر کسی از داستان شما خوشش نیامده، عیبی ندارد، می‌تواند برود داستان یک نویسنده دیگر را بخواند. دنیا پر است از نویسنده و اگر واقعا بگردند، حتما نویسنده‌ای را پیدا خواهند کرد که انتظاراتشان را برآورده سازد.

۱۰) نظر دیگران را بشنوید، اما لازم نیست حتما به دیگران گوش کنید 
نوشتن خصوصی‌ترین قلمرو در جهان است. همان‌طور که هیچ کس نمی‌تواند به شما یاد بدهید که چای‌تان را چطور دوست داشته باشید، هیچ‌کس نمی‌تواند به شما یاد بدهد که چگونه بنویسید. اگر کسی به شما توصیه‌ای می‌کند که به گوش‌تان منطقی و به احساس‌تان درست می‌آید، استفاده کنید. اگر کسی توصیه‌ای دارد که به گوش‌تان منطقی اما به حس‌تان نادرست می‌آید، یک ثانیه هم وقتتان را روی آن تلف نکنید. شاید آن توصیه به درد کس دیگری بخورد. اما به درد شما، نه!.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۴
فاطمه آقاسیان

خاص یا بزرگ دیدن بعضی آدما, خطای دیده.

.

.

یا شایدم تلقینه که بزرگ می بینیمشون.

.

.

در هر صورت برخی آدما نالایقن. حواستونو جمع کنین.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۶
فاطمه آقاسیان

عشق یعنی ندانستن از حال خود. یعنی گم شدن در حال خود. گرفتاری در نهان خود. مغز را پر کردن از یاد او. دل بری کردن از برای او. بی دلیل پرستیدن او. غم خوردن از نبود او. وجودت مملو از نشان او. هر چه هست مفهوم قشنگی است ولی دیوانه وار است. 



پ ن : از خودم. اوج شعر گفتنم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۲:۱۱
فاطمه آقاسیان

یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود        

رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود




چشمی دارم همه پر از صورت دوست

با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست

از دیده دوست فرق کردن نه نکوست

یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست



پ ن : راحیل مهربان در دانشگاه ملایر, دوستیمان جاودانه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۱:۵۵
فاطمه آقاسیان

تو سایت دانشگاه نشستم و خسته. کمر درد گرفتم بس که لب تابو این ور و اون ور کشوندم. کلا امروز خوب شروع نشد.

نمیشه روی حرف هیچ کس حساب کرد. روی حرف هیچ کس. امیدوارم خودم اینطور نباشم. گفت بیا خونمون بعد زنگ زد خودش کنسل کرد. خانم زندی مثلا چهره یه انسان خیر رو گرفت بعد با لحن بدی جوابم کرد. رفتم پیش کشاورزیان. میگن با آرایش و عشوه باشی نمی تونه جلو خودشو بگیره و کارتو راه میندازه. یه آشغال دیگه. پیش دوستم رفتم بهشون خیر هم می رسونی تهش یه چیز بهت میگن. بازم چرت. خواستم به یکی دیگه زنگ بزنم پشیمون شدم. ترجیح میدم تنها بشینم با آرامش برم جلو تا خدا چی میخواد. بازم اهمیتی نداره. امید هست به خدا. 

امروز رو تنها سپری می کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۱:۳۹
فاطمه آقاسیان
زندگی را بسی سخت گرفتم و پیمودم اکنون که در حال گذار از سنین جوانی هستم احساس پوچی می کنم ولی همانطور که همیشه نور امیدی در دلها زنده است در دل من هم چیزی می درخشد ,گویی پایان راه بسیار طولانی است و این پایان راه نیست. جاده های زندگی پیموده می شوند و به جایی می رسیم که میشود نقطه پایان. موقعیت ما اکنون در نوشتن آن خط زندگی می گذرد. خط زندگی که هر از گاهی متوقف می شود. از نطرم جایی که تلاش متوقف شود سطر زندگی هم خالی می ماند. آنجا که امید از دل رخت بربندد زندگی توقف گاهی می شود که گویی پایان خط رسیده. دل را فارغ کنیم از هر چه غم است و به خود عشق بورزیم و بگذریم از هر چه گذراست. دل به چه می بندیم .دل در گرو دوست ببندیم و به او تکیه کنیم که تکیه گاه همه اوست و بس. مهربانا در این وادی ,تنهایمان نگذار که ما را چون تویی نباشد لنگانیم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۲
فاطمه آقاسیان
تو خوابگاه ریحانه هستم به عنوان یه عضو مهمان. بچه ها آهنگای ملایم زدن و دارم می گوشم. قضیه خواستگارم به طرز عجیبی منتفی شد و یه روز تو شوک بودم. دوستم زنگ زد و قرار شده فردا همدیگرو ببینیم حالا کجا هنوز معلوم نکردیم. احتمالا  همین پارک سیفیه که کنار خوابگاس.کارامو برسم که فردا راحت باشم.سرم درد می کنه دیشب از 12 شب تو راه بودم تا امروز 1 بعدالظهر. خوابمم نمیبره. به هر حال همین چند سطر هم بازم حالمو بهتر کرد.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۸
فاطمه آقاسیان

وجود هر انسانی مملو از افکار ریز و درشته. باید و نبایدهای زیادی که زندگیش رو براساس اون شکل میده. منتها به مراتب این که چقدر قرار باشه با اونا خودمونو بسنجیم کار یکم سخت میشه. سنجش خودمون جزء سخت ترین کاراس . چون همیشه با ایده ال فاصلس و بنابراین غصه داریم چرا اخه؟زندگی من هم پرشده از این اصول و قاعده هایی که شاید درست هم نباشن. چیزایی که فکر می کنم درسته ایا واقعن درسته یا فقط تصور من از درست بودن متفاوت از بقیس. این که بعدها به گذشتم نگاه کنم و ببینم چقدر اشتباه کردم برام سخته و همیشه شکدار موندم. واقعا اصولی که واسه خودم تعریف کردمو و خودمو از تفریحات زیادی ممنوع کار درستی بوده یا نه؟؟

پاسخشو کی میتونه بده؟؟


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۱:۳۰
فاطمه آقاسیان

زندگی اون بالاها خیلی خوشه ولی ما که این پایینا زندگی می کنیم حرفای ما تلخه و به مزاق خوش نمیاد ولی چه می شود کرد که نوشتن بخشی از اون تلخی حال رو بهتر می کنه بنابراین نوشته می شه. زنگ نزد خب که چه ؟ حالا بر می گردیم به چند روز قبل، به قبل از دیدن اون زن. بازم یادم میاد که کلی گرفتاری دارم که چال چولشو فقط فقط خودم باید پر کنم.حماقت رو باید گذاشت کنار وبا واقعیات پیش رفت.


خدایی که اون بالاهایی، بالاتر از اونایی که من فکر می کنم بالا هستن. به اینایی که این زیر نشستن و فقط  تو رو دارن نگاهی بنداز. حس می کنم توقع داشتن از تو هم کار درستی نیس. ادم زیاده و در آن واحد توجه به همشون سخته. اینم قابل درکه.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۰:۰۳
فاطمه آقاسیان
زندگی ,سخت در حال گذاره و اون وقت یه سری آدم از دووووور می شینن و فقط و فقط منتظرن یه اتفاق بدی بیفته برات تا ذوق مرگ بشن یا برای فضولی و سرک کشیدن تو زندگیت از این که فکر می کنن ,فقط فکر می کنن اتفاق خوبی برات در حال وقوعه از حسادت دق می کنن و روز تو رو خراب می کنن.چه تجویزی میشه برای آدمای حسود داشت؟؟ قبل تر ها بعضی جاها تلاش نکردم از ترس این که کسی حسودی نکنه. اما ای کاش ده برابر تلاش می کردم تا آدمای حسود دق کنن .هر چند بعضی جاها فرط خوشحالی آدمارو از غم تو دیدم که چطور چوب خدایی که بی صداس به سرشون خورد. چوبی که تا باد چنین بادا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۰۲:۰۰
فاطمه آقاسیان