فراز و نشیب های زندگی من

این وبلاگ برای بیان احساسات و نوای قلبم ساخته شد.

فراز و نشیب های زندگی من

این وبلاگ برای بیان احساسات و نوای قلبم ساخته شد.

آخرین مطالب

ماندم از نوع رفتار آدم ها

معمولا اطرافم با وجود خیلی چیزها آدم هایی بودند الهام بخش.

اما امان از رفتار آدم هایی که معلوم نیس کنش و واکنششون بر گرفته از چیه.

ای کاش این فضای مجازی نبود تا آدم ها راه دیگه ای واسه نشون دادن قهر و آشتی و نفرت و تنفر خودشون از بقیه رو پیدا می کردند.

من یاد گرفتم که فقط از این جور آدما رد بشم و بالا برم.

دلگیرم و غمگین 

به نظر شما این از شانسه؟؟

هر چه بیشتر می گذره نتیجه گیری این میشه: دکترااااا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۸ ، ۱۰:۰۱
فاطمه آقاسیان

غم مخور جانا در این عالم

که عالم هیچ نیست

نیست هستی جز دمی ناچیز

و آن دم هیچ نیست



ملک الشعرای بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۷ ، ۲۲:۰۰
فاطمه آقاسیان
گاهی اوقات تحمل کردن خیلی سخته
مثل جون کندنه
ای کاش می شد اون دور دورا رو دید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۰۰:۱۶
فاطمه آقاسیان

پنج روز از ابتدای سال 97 رو با خواهرم به قصد سفر به بوشهر به راه افتادیم. تو ترمینال پشیمان از این تصمیم بودم. فکر اینکه مسیر به این مسافتو طی کنم که به شهری برم که یه دریا داره برام رنج آور بود. البته خسته از خیلی موارد دیگه هم بودم. کلا تازگی ها ذهن مشوشی دارم. البته اول به یزد رفتیم پیش برادرم. برادری که باهاش رودربایسی هم دارم. راجب برادرم حرفهای ناگفته زیاده. یه پست مخصوص اون باید نوشته بشه. ترمینال یزد دنبالمون اومد. رفتیم خونه جدیدش. یادم رفته بود که تازگی خونه خریده یادم رفت یه چیزی بخرم ببرم براش. خجالت کشیدم. چون شب تو ماشین بودیم و سرد بود و نتونستیم خیلی بخوابیم در نتیجه روز بعد خیلی خسته بودم. تو مسیر به دو تا از آثار باستانی شیک شیراز هم سر زدیم. نقش رستم و پاسارگارد. از دور ستون های تخت جمشیدم دیدیم. کوه عقاب یزد که تو مسیر نشسته بود رو هم دیدیم. عقاب نشسته. دلم میخواست بیشتر با برادرم صحبت کنم که نمی شد. روم نمی شد. غیر اون ترس هم داشتم که منظوردار برخورد بشه. به خاطر همین فاصله رو باهاش حفظ کردم. به بوشهر رسیدیم شرمنده سیما شدم که انقدر تدارک دیده بود و حسابی سعی کرد خوب مهمان داری کنه. 

ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۰۷
فاطمه آقاسیان

حسادت اینجا غوغا می کنه,حرف مفت زدن بسیاره,و از زیر کار در رفتن.

خیلی باید تلاش کنی تا درگیر این مباحث نشی.

از حرفهای مفتی که آقای شعبانی میزنه.نظرات مفتش راجب تمام مباحث و حسادت های علنی و بی دلیلش.

یه چیزیو به خانم چوپانیان گفتم,الان پشیمون شدم چون جلوی چشم خودم به یکی دیگه گفته. لزومی نداشت. یاد بگیرم دیگه نگم.

چقدر اینجا غر می زنن,چقدر همه فضولن.همه ناراضی ان. همه پرروان,کار نمی کنن و پول میخوان.

1. سکوت سکوت سکوت

2.رفاقت و دوستی در هر شرایط, با تمام بدی های آدم های اطراف

3.خیرخواه مردم باش در هر شرایط

4.یادگیری احکام و تلاش برای یادگیری کار و پیشرفت در کار

5.احترام به همه با آگاهی و با نیت اینکه ادب مرد به از دولت اوست.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۳۲
فاطمه آقاسیان
ولعی که برای هم کلام شدن با تو دارم و همیشه قلبم برایت می تپد بی آنکه توان و یارای حرف زدن با تو را داشته باشم. اگر بدانی چقدر دلم میخواهد با تو  سخن بگویم . اصلا هم اهمیتی ندارد از چه, درباره ی که یا هر چیز دیگر .اگر روزی بشود که گمان نکنم بشود برایت خواهم گفت که همیشه به یادت بودم در بدترین شرایط یا بهترین شرایط, یا زمانی که روتین وار بر من گذشته, یا الان که در محیط کار در هیاهو و وسط حرف های مربوط و نامربوط نشسته ام و دست به کیبورد این سیستم زدم. نمی دانم اگر روزی خودم سراغت را بگیرم تو چه خواهی گفت,چه برخوردی داری,اصلا جوابم را میدهی,به خیالم می دهی ولی چگونه پیش می رود اصلا حرفی مانده, تو بی حوصله ای,تو نمیخواهی, از من چندان خوشت نمی آید یا شایدم عاشق یکی دیگری, از هر راهی وارد شدم, در کانالت در تلگرامت با ایدی دیگری,در اینستاگرامت, در وبلاگت. فقط یک چیز را میدانم و آن بی اعتمادی ات.
آرزویی محال است تا کی نمی دانم؟
ای کاش فراموشت کنم
با وجودی که میدانم تو خوب نیستی, تو اصلا دوست داشتن را بلد نیستی, تو درک نداری چرا درگیر توام
این هجمه احساسات ضد و نقیض از کجا آمده؟؟
از نشناختن تو , از ناتوانی من, از خودخواهی تو, از ترس های من؟؟
شاید رابطه را نباید نیمه کاره تمامش می کردم. تو هم نباید اجازه میدادی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۲۴
فاطمه آقاسیان

امروز پنج شنبه یکی از روزای خداس

جشن روز پرستار بود و با همکاران و خانم چوپانیان(تجهیزات پزشکی) رفتیم سالن همایش

کلی بی حوصله برا خوندن جزوه ازمون توجیهی بدو خدمتم

امروز بعد از ظهر قصد بر خوندن است, امید خدا که بشه خوند

درگیری تو خونه ما که تمومی نداره, گره کار خواهرم فقط خدا باید باز کنه

لباس اداری مونده, کلا کلی خرید دارم که هنوز فرصت نشده

خواهرم امروز میخوان برن بنگاه واسه خونه خریدن,خدا کنه امروز دلش شاد بشه

چقدر حرف واسه گفتن دارم, چقدر حس واسه خرج کردن دارم, کسی هم نیس که بهش بگم

در هر شرایطی مادرمو میخوام.

چقدر جزوه واسه خوندن دارم. دوس دارم روابط عمومی,سخنوری, قوانین و مقررات استخدامی کلا خیلی چیزا رو فول لرن بشم. دوس دارم رشد کنم. از درجا زدن بیزارم. از اینکه کارو بلد نیستم بدم میاد.

صدای خانم چوپانیان تا اینجا میاد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۴۰
فاطمه آقاسیان

زندگی از پس لحظه هایی که گذشت

اینک که دست به قلم برداشتم فقط برای تو خواهم نوشت

برای تو که گرمای وجودت مرا غرق می کند

تو که مرا در انبوه دردها و غم ها مرهمی هستی 

تو میدانی که عشق رنگ و بوی بهار را دارد و اکنون در خزان, من از عشق چگونه بنویسم مگر انکه رنگ رنگ برگان را جمع کنم و برایت بیاورم و تو از رنگ ها شعر بسرایی,

مجموع رفتارهای زندگی تلنگری است در لحظه برای اثبات خود

مگر نه این است که ما در تلاطم دریاها و امواج خروشان در حزنی هستیم ابدی

دگر بار که در آنسوی آسمان ها دیدمت برایت خواهم گفت که چگونه سرگشته و حیران از بین بودن و نبودنت مادام با خود کلنجار رفتم .نکند که تو مرا در این بحبوبه های لحظات تند و سخت روزگار مرا به باد بسپاری گویی وجودم خیالی بیش نبوده . تو اما هنوز که هنوز است در هوایدای جانم تازه و شیرینی. برای بودنت, برای حس کردنت لحظه شماری می کنم . امان از این عشق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۶ ، ۲۱:۲۲
فاطمه آقاسیان

چه می شود کرد،انگار دنبال بازی دادنت هس،آنچه در دلم سنگینی می کند و لاجرم مرا با خود به سمت پایین می کشاند چون چاله ای پر آب یا مردابی که فروبرنده است، آسان نیست تحمل نامهربانی ها و تنهایی ها. اما اما در این وانفسای خود بار آن را به دوش می کشم و چون آبی روان خواهم رفت . غم را به کنج دلم, آنجا که کشف و یافتش برای خودم هم دشوار باشد می فرستم.

 مبهوت و سرگردان چشم دوختم به گوشه ای و نگاهی گذرا و تند به گذشته دارم امروز را با یاد گذراندم,  شاید زندگی را سخت گرفته ای جمله ای که بارها از پس ذهنم مدام می گذرد.

دختری پر از احساس در چهره ای به نسبت باهوش و زیرک.خود که می دانم چنان نیست و زیر بار احساس یی طاقت می شوم ومدام تکرار می کنم و تکرار .

درست می دانم چه درست و غلط است و گویا غم تلخ رهایم نخواهد کرد

پرت می نویسم و بی معنا و بی مفهوم

تنها خود می دانم چه می گویم,

سرشار از احساسم و قادر به بیانش نیستم.اما نمکی از این مغز پوکیده از ضعف اعتماد به خود بهره می برم و می نویسم تا مرههمی شود بر این روح جان گداز و خسته.

تا بدانم هنوز اندک تفاوتی هست بین من و دیگران

دیگرانی که از کوچک و بزرگ و ریز و درشت را در خود دارد.از شکوه و ناله دست بر می دارم و بیدار می شوم از خوابی که خودم به خودم تحمیل نمودم .

امشب می گذرد و غم من می ماند کاش در جاده ای بی انتها و بی بال وپر تنها و تنها زل زده به خاک جاده ی خاکی زیر سقف اسمان پیش می رفتم و دنبال خود می گشتم که چون او را می یافتم اکنون در حال بذله گویی و ملعبه گویی با تک خواهر مهربانم بودم .

او که مرا غرق می کند از محبت بی دلیل و بی جهتش او که دوست داشتم چون او ببخشم بی دلیل و بی جهت.

کتاب برایم حکم فرو رفتن در رویاهایی دست نیافتی دارد .می خوانم تا تخیلم را بیدار کنم

هر از گاهی از ته باغچه نگاه می کردم به اول باغچه از زیر درختان سرسبز و شکوهمند به تماشای علف می نشستم که در جلوی چشمانم جلوه گری می کردند .عاشق جمع کردن بهار در صبح دل انگیز بهارم . وقتی مادرم در گوشه ای مشغول به کار است و از تماشای او سیر نمی شوم و به خود می بالم که در جوار و زیر لبخند زیبا و گرم او مشغول جمع کردن بهار برای یک دم نوش دل چسب هستم.

کاش زمان را متوقف می کردم و ان را نگه می داشتم تا بشنوم رقص باد در فضا را

و از این پس برای خود نسخه ای پیچیدم تا به رقص درایم در وجود خود .

چقدر فراموش کردن کسی که وقت و از همه مهم تر فکر و احساست را درگیرش کرده ای سخت است.مثل کندن کوه می ماند .مثل ان است که کلنگ را برداشته ای و رفته ای تا قلبت را از سینه بکنی دریغ که باز هم ان زخم احساس می ماند.فکر می کنم چگونه شد که به اینجا رسید خود می داند که زمانی برایم نگذاشت که مدعی باشد می توانست برای همیشه مرا داشته باشد اما رهایم کرد که بروم هر چند عقل که همیشه همیشه بهترین حکم را می کند دائما نهیب می زند بهتر بهتر اما این دل بی پروا و بی توجه گویی  قصد چنگ زدن روحت را دارد می اید و له می کند و می رود . اکنون که می نویسم خیالم راحت میشود که لااقل در موردش با کاغذهای جلو رویم حرف زدم تا سبک شوم و چه این سبکبالی خوب است.

 ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۴
فاطمه آقاسیان

ادم هیچ وقت هوس چیزهایی که نداشته نمی کند,ولی محروم ماندن از چیزهایی که ادم فکر می کند حق طبیعی اش است, خیلی سخت است.

زندگی با جولیا و سالی, فلسفه ی رواقی مرا تحت تأثیر قرار می دهد. آن ها هر دو از کودکی همه چیز داشته اند. برای همین خوشبختی را به عنوان یک چیز طبیعی پذیرفته اند. به نظرشان دنیا هر چه را که دل شان بخواهد به آن ها بدهکار است. شاید هم واقعا همینجور باشد, چون در هر حال دنیا هم انگار این بدهکاری را قبول دارد و دارد به آن ها می پردازد. ولی این دنیا به من بدهکاری ای ندارد و از روز اول خیلی شفاف این را به من گفته. من حق ندارم بدون داشتن اعتبار, چیزی قرض کنم, چون بالاخره یک وقتی دنیا در جواب ادعای طلبم, به من می گوید که هیچ اعتباری ندارم.


برای این که آدم مردی را به راه بیاورد دو شیوه ی کار وجود دارد: یا آدم باید ناز آن مرد را بکشد یا باهاش بداخلاقی کند. من عارم می آید برای چیزی که می خواهم ناز مردی را بکشم برای همین باید باهاش بداخلاقی کنم.


این شگرد طبیعت است که کل جهان را با هم خویشاوند می کند(شکپیر).


خوشی های بزرگ زیاد مهم نیست, مهم این است که آدم بتواند با چیزهای کوچک خیلی خوش باشد. بابا جون من رمز واقعی خوشبختی را کشف کرده ام و آن این است که باید برای حال زندگی کرد و اصلا نباید افسوس گذشته را خورد یا چشم به آینده داشت بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد. من می خواهم بعد از این , زندگی فشرده بکنم و هر ثانیه از زندگی ام را خوش باشم. می خواهم وقتی خوش هستم بدانم که خوش هستم. بیشتر مردم زندگی نمی کنند, فقط با هم مسابقه ی دو گذاشته اند. می خواهند به هدفی در افق دور دست برسند ولی در گرماگرم رفتن آن قدر نفس شان بند می آید و نفس نفس می زنند که چشم شان زیبایی ها و آرامش سرزمینی را که از آن می گذرند نمی بینند و بعد یک وقت چشم شان به خودشان می افتد و می بینند پیر و فرسوده هستند و دیگر فرقی برای شان نمی کند به هدفشان رسیده اند یا نرسیده اند.


یک دفعه بدون این که متوجه شوم شروع کردم برای دیگران احساساتم را بیان کردن, ولی گربه هنوز از کیسه در نیامده بود که دمش را گرفتم و دوباره برش گرداندم تو کیسه. خیلی برایم مشکل است چیزهایی را که توی دلم است به کسی نگویم. من ذاتا اهل درد دلم و اگر شما را نداشتم تا حرفهایم را باهاش در میان بگذارم دق می کردم.


من با این نظریه که بدبختی و غم و ناامیدی قوای اخلاقی آدم را می سازد مخالفم. آدم هایی خوشبخت هستند که وجودشان سرشار از مهر و محبت است. من اعتقادی به افراد بیزار از مردم و مردم گریز ندارم.


بابا لنگ دراز اثر جین وبستر


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۰۰
فاطمه آقاسیان