تو خوابگاه ریحانه هستم به عنوان یه عضو مهمان. بچه ها آهنگای ملایم زدن و دارم می گوشم. قضیه خواستگارم به طرز عجیبی منتفی شد و یه روز تو شوک بودم. دوستم زنگ زد و قرار شده فردا همدیگرو ببینیم حالا کجا هنوز معلوم نکردیم. احتمالا همین پارک سیفیه که کنار خوابگاس.کارامو برسم که فردا راحت باشم.سرم درد می کنه دیشب از 12 شب تو راه بودم تا امروز 1 بعدالظهر. خوابمم نمیبره. به هر حال همین چند سطر هم بازم حالمو بهتر کرد.